تا حالا شده یه اتفاقی برات بیفته که ذهنت رو از همه چیز خالی کنه؟
تا حالا شده که از خواب بیدار بشی و یادت نیاد کجایی و چه زمانیه؟
تا به حال زلزله رو تجربه کردی؟
تا حالا شده یه لحظه از تمام اتفاق های زندگیت جدا بشی و به عنوان تماشاگر نگاهش کنی نه یه بازیگر؟
با من همراه باش میخوام در مورد شب اول قبر که شبیه تمام موارد بالاست با هم صحبت کنیم.
شاید در ابتدا بگین خوب شب اول قبر چه ارتباطی به این مطالب داره؟ که من از ذهنم جدا بشم؟ چرا باید اصلا از ذهنم جدا بشم؟ چرا اصلا باید به قبر و شب اولش فکر کنم؟

افکار ما قاتلان خوشگذرانی هستند…
شب تحول…
سال هاست که در زمینه ای که براتون مینویسم هم تحقیق میکنم و هم تدریس. به لطف خدا از صبح تا شب کارم بررسی خودم و سبک سنگین کردن کارامه. راهنماهای بسیار خوبی رو هم خداوند بهم عطا کرده. یه روزی یکی از این راهنماهای عزیز بهم گفت مریم چرا این همه فکر میکنی؟
خوب خود بنده که واقعا شاگرد کلاس اول هم نیستم، به همین خاطر تو دلم گفتم برو بابا چرا فکر میکنم؟ به چی فکر میکنم؟ تا این که یه شب زمانی که داشتم از محل کارم برمیگشتم و تو ذهنم چند ده نفری رو داشتم محاکمه میکردم و بالای دار میبردم و حکم تیر براشون صادر میکردم… یهو ماشین ترمز کرد و یه صاعقه محکم از آسمون خورد زمین، طوری که حس کردم زلزله اومد… در یک لحظه قطار تمام افکارم ایستاد. ذهنم از گذشته آینده رها شد و در اکنون قرار گرفت یعنی مجبور شد. باورتون نمیشه که در اون لحظه به ظاهر خطرناک که حس کردم زلزله اومده چه قدر حس آرامش داشتم. فقط به این خاطر که دیگه فکر نمیکردم. یعنی قدرت تفکر ازم گرفته شد.
این قضیه شاید 5 ثانیه هم طول نکشید، اما بعدش دیگه من مریم سابق نبودم.
چرا؟
چون متوجه شدم منظور راهنمام از این که چه قدر فکر میکنی چی بود.
زمانی که فکر میکنیم هیچ حالی وجود نداره. چون ذهن ما یا داره مقایسه میکنه. یا میگه خوبه. یا میگه بده یا خطرناکه. یا هر چیز دیگه به جز ناظر بودن و لذت بردن از لحظه حال.
زمان حال چه ربطی داره به مرگ؟
دوست خوبم مرگ و رفتن به جهان بعدی یعنی مواجه شدن با فرکانسی که ساختیم. پس من و شما هر لحظه داریم میمیریم. چون در هر لحظه داریم با یک فرکانس ارتعاشی رو به جهان ارسال میکنیم و در همون لحظه هم پاسخش رو دریافت میکنیم. تحقیقات نشون داده در هر 7 تا 9 سال بدن انسان یک جسم جدید میشه. چون تمام سلولها از بین میرن و سلولهای جدیدی ایجاد میشن حتی سلولهای استخوان هم از بین میرن. پس ما هر لحظه داریم میمیریم !!!
خوب اگه من هر لحظه دارم میمیرم چرا باید در زمان حال باشم؟
تو این قسمت میخوام ارتباط این دو تا مبحث رو مطرح کنم. حالا که من در هر لحظه دارم میمیرم چرا باید کمتر فکر کنم؟
دوست عزیزم فکر کردن باعث میشه که من و شما در زمان حال نباشیم و تمام تصمیماتمون رو با شرطی شدگی ها، خشم ها، غم ها و کینه ها و انتقام ها بگیریم. حالا اگه این اتفاق بیفته و من هر هر لحظه در حال گرفتن تصمیم های غلط باشم و هر لحظه هم در حال مرگ باشم نتیجه چه خواهد بود؟
هیچی…
نتیجه جهنم خواهد بود… جهنمی که در این دنیا در هر لحظه با مرگ هر لحظه خودم ساختم و حواسم هم نبوده تا جایی که خودم تبدیل به جهنم شدم و این جهنم بعد از تمام شدن این دنیا هم با من همراه خواهد بود. اما اگه به این آگاهی برسیم که ممکنه فردایی نباشه و اون قدر تو این مورد عمیق بشیم که بگیم شاید لحظه بعدی وجود نداشته باشه اون وقت از تمام فکرها خالی میشیم و این روح خداست که در این جسم زندگی میکنه. روح خداست که میبینه و روح خداست که میشنوه و تصمیم میگیره… اما اگه از یاد مرگ غافل باشیم. آروم آروم آروم شرطی شدگی ها و عادت ها در جسم ما عمل میکنن نه خدا…
یادت باشه که هر جا که خدا عمل نمیکنه شیطان در حال فرمانرواییه و این تو هستی که تصمیم میگیری میخوام خدا ناخدای کشتی زندگیم باشه یا شیطان.
برای رهایی از افکار اضافه چی کار باید کنم؟
راهکاری هست که میتونیم برای رهایی از افکار اضافی انجامش بدیم. یکی از مهم ترین تمرین هایی که پیامبر اسلام به شاگرداشون میدادن:
هر روز یاد مرگ بیفتیم.
هر روز با خودمون بگیم اگه امروز روز آخر عمرم باشه چه چیزهایی برام مهم خواهد بود؟
و چه چیزهایی دیگه برام مهم نخواهد بود؟
ثبت ديدگاه